تحلیل و بررسی فیلم درس های فارسی
« محمدعلی پروازدوانی »
فیلم داستانهای فارسی که برگرفته از کتاب (اختراع یک زبان) اثر وولفگانگ کولهاز (Wolfgang Kohlhaase) است و به کارگردانی وادیم پرلمان(Vadim Perelman) محصول مشترکی از کشورهای روسیه، بلاروس و آلمان است که سال۲۰۲۰ در جشنواره برلین به چند شرکت هنری سپرده شد. این فیلم همچنین نماینده کشور بلاروس در اسکار و جزو نامزدهای اولیه بود که به بخش نامزدهای نهایی این جشنواره راه پیدا نکرد.
ادعا می شود این فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده و این ادعا همان ابتدا جذابیت برای بیننده ایجاد میکند به خصوص برای مخاطب ایرانی که یک فیلم مرتبط با ایران و ایرانی را بخواهد ببیند.
این فیلم را میتوان یکی از تلاشهای متفاوت پروژه ساختگی هولوکاست محسوب کرد که در کنار پرداختن به ساختار این اثر، به ابعاد مختلف آن می پردازیم.
عمده فیلمهای مرتبط با موضوع هولوکاست تا انتهای داستان مجبور هستند افول کشور آلمان را به تصویر بکشند و در این فیلم هم این موضوع مستثنا نبوده و به همین دلیل روند فیلم به سرعت پیش می رود.
همه چیز از همان سکانس های اول شروع می شود. نازی ها کامیون کامیون افراد یهودی را سوار می کنند و به شکل وحشیانه ای پس از اینکه آنها اعلام کردند که یهودی اند، به قتل می رسند، آن هم دسته جمعی و سپس تیرباران می شوند. مشکل از همین جا شروع می شود. کارگردان نهایت تلاشش را انجام داده است تا این سکانس به وحشیانه ترین شکل ممکن به تصویر کشیده شود و همچنین نازی ها را به شکلی به تصویر بکشد که انگار این کار هر روزشان است و صبح ها که لباس های خود را میپوشند و چکمه هایشان را به پا می کنند، به دنبال شکار یهودی ها هستند.
نازی ها به شکلی در این فیلم به تصویر کشیده می شوند که انگار آلمان نازی، فقط با اقلیت های یهودی در جنگ است و خبری از جبهه های جنگ در لهستان، فرانسه، ساحل نرماندی و دانکرک و پیشروی به سوی روسیه نیست. درحالی که اگر نگاهی به تاریخ جنگ جهانی دوم داشته باشیم متوجه خواهیم شد آلمانی ها کارهای مهم تری از آدم کشی هم داشته اند و اصلاً زندانیان آلمانی ها در اردوگاه های کار اجباری فقط یهودیان نبوده اند.
پیرنگ اصلی داستان که همان زبان فارسی است در تمام فیلم به آن پرداخته می شود؛ البته زبان فارسی تقلبی و این داستان در روند فیلم انقدر نخ نما و پیش پا افتاده است که کارگردان مجبور است در بعضی بخش ها کلا موضوع اصلی را کنار بگذارد. هر بخش از داستان که ایجاد غافلگیری در فیلم برجسته می شود و میزان اضطراب(نیمه اول فیلم)، با نشاندادن جنایت و شکنجه یهودیان و جانی نشان دادن افسران آلمان به جای نظم آلمانیها، تعلیق به روند داستان تزریق می شود.
در فیلم های اخیر مرتبط با افسانه هولوکاست که درسهای فارسی هم از جدیدترین هاست می بینیم علل سببی عدم موجودیت تعداد کشته های یهودیان(حتی نسبی آن نه عدد دقیق) را با یک توجیه از بین رفتن آمار دقیق کشتگان به راحتی کنار گذاشته می شود چون تکرار موضوعاتی نخنما شده از جنس فیلم فهرست شیندلر یا پیانیست و یا کودکی با پیژامه راهراه، سازندگان این افسانه تاریخی را به دردسر می اندازد.
روند داستان به این قرار است که یک یهودی(ناهوئل پرز بیسکایارت، Nahuel Perez Biscayart)در نقش ژیلس برای فرار از مرگ متوسل به زبان فارسی و ایرانی جازدن خود می شود و می گوید اسمش رضا است!!! از همان ابتدای داستان فیلم رابطه سببی ایرانی بودن آن یهودی انقدر خنده دار جلوه می نماید که چطور یک افسر آلمانی(لارس آیدینگر،Lars Eidinger) در نقش سروان کخ نمی تواند هیچ دسترسی به منابع فارسی داشته باشد در صورتی که در تاریخ آمده که آلمان در آن زمان روابط حسنه ای با ایران داشته و مستشاران آلمانی در ایران حضور داشته اند و خنده دار است وقتی سروان کخ می گوید برادر من ساکن تهران است و نتوانسته به هیچ طریقی با زبان فارسی آشنایی داشته باشد و چرا همان شعر به اصطلاح فارسی که می سراید را برای برادرش نمی فرستد؟
در این فیلم باز هم مثل بقیه فیلم های با موضوع هولوکاست ماجرایی تکراری از استعداد و هوش یهودیان را می بینیم؛ تا آنجا که مورد ستایش افسران آلمانی واقع می شوند که کارهای مهم بر عهده آنان است و نمونه دیگر این ماجرا را می توان در فیلم پیانیست و یا یکشنبه غم انگیز دید و در این فیلم ژیلس انقدر در کار خود در فریب دادن سروان کخ مهارت دارد که آلمانی ها هنوز نمی توانند باورکنند او واقعا یهودی هست یا ایرانی.
همان طور که پیش تر گفته شد، پیرنگ اصلی فیلم اگرچه زبان فارسی است و در ابتدای فیلم ژیلس برای نجات جان خود یک زبان ساختگی به عنوان زبان فارسی به طور ناخواسته و برای فرار از مرگ اختراع میکند اما در ادامه فیلم پیرنگ فیلم به این زبان ساختگی و جعلی یک هویت و تقدس می دهد چون این زبان اختراع شده هویت یهودیان زندانی در اردوگاه را حفظ می کند و این ماجرا به طور تصادفی شبیه به جامعه ساختگی و جعلی اسرائیل است که با دروغ یک ملت را 75 سال است که آواره کرده اند.
عمده نماهای فضای باز در فیلم به خصوص در جاهایی که یهودیان کشته می شوند در هوای برفی است. برف نماد آرامش و سفید پوش شدن و پاکی است و هدف کارگردان این کار این است تا مخاطب بفهمد پشت این پاکی و آرامش و سکوت، جنایاتی است که برای یهودیان اتفاق افتاده و کسی متوجه آن نمی شود و جنایات آلمانی ها زیر سفیدی برف مدفون می شوند.
یکی از نکات شاخص و هیجانی فیلم پیرامون شخصیت اصلی زمانی است که سروان کوخ وظیفه نوشتن و ترجمه ۴۰ کلمه آلمانی به زبان فارسی را به عهده ژیل میگذارد. در این لحظات کاراکتر ژیل به طور مخترعانه از نام زندانیان دیگری که به اردوگاه کار وارد شدهاند، به عنوان کلمات فارسی متناظر استفاده میکند؛ بنابراین روند به خاطر سپردن نام همه زندانیان یهودی ورودی در اردوگاه و پیوند دادن هر یک با یک کلمه آلمانی که وضعیت آنها را مشخص میکند، یک نکته جالب در روند فیلم است. ژیل در این اقدام نام ۲۸۴۰ اسیر یهودی را به خاطر میسپارد که در غیر این صورت با سوزاندن همه کتابهای سوابق نازیها هنگام ترک اردوگاه برای همیشه از دست میرفتند.
اوج حس ضدبشری فیلم را در جایی می بینیم که سروان کخ وقتی فرد یهودی را کتک می زند، با دستانی خونین نان به سایر افسران تعارف می کند و در اینجا فرد یهودی جلوهای از عیسی را دارد و تفسیری از نان مقدس که جان عیسی و شراب که خون عیسی است.
در کل، این فیلم با هنرمندی و دقت قصد این را دارد که همچون فیلم پیانیست و فهرست شیندلر و.... احساسات مخاطب را برانگیزد که در این کار موفق بوده و همچنین با احمق جلوه دادن افسر آلمانی دل مخاطب را خنک کند و این تضاد در فیلم موجب شادی و غمی توامان در مخاطب می شود.
انتهای پیام/ م.د