شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ 
qodsna.ir qodsna.ir
تحلیلی بر فیلم سینمایی "فرحه":

فرحه؛‌ دروغ فروش زمین فلسطین؛ را هم آشکار می کند

بار اولی است که سلاح بدست می گیرد این از دست های لرزان و نحوه شلیک به قفل در انباری مشهود است. نوجوان پر شور و شیطنت گویا قرار نیست قلم بدست گیرد و تحصیل کند.

 

   خبرگزاری قدس(قدسنا)؛‌ غلامرضا یاوند عباسی/ "فرحه" در شمار اندک فیلم های سینمائی در حوزه فلسطین است که توانسته به نوعی توجه بسیاری از علاقمندان به فلسطین و حتی دشمنان مقاومت را به خود جلب کند.

 

این فیلم به کارگردانی بانویی فلسطینی الاصل و ساکن اردن به نام"دارین سلّام"تولید و در جشنواره های بین المللی چون کانادا و انگلیس اکران شده و جوایزی را هم کسب کرده است.

 

   "فرحه" روایتی است از زندگی مردم یک روستا در فلسطین. در آغاز اشغال فلسطن به سال 1948

 

 درست در روزهای پایانی حضور انگلیسی ها ، خروج آنها از این کشور و تحویل فلسطین به یهودیان صهیونیست که در دوران حکومت قیمومیت انگلیسی ها در پلیس و ارتش وارد شده و همزمان با خروج انگلیسی ها،قدرت را بدست گرفته و حکومت نکبت بار خود را با بیرق رژیم غاصب اسرائیل تاسیس کردند.

 

فیلم سینمایی فرحه یک قطعه از پازل حدود ۵۴۰ قطعه ای روستاهای اشغال و نابود شده فلسطین به دست صهیونیست های جنایتکاردر سال 1948 میلادی است و طبیعی است که قرار نیست در این قطعه کوچک تمام ماجرای فلسطین نمایش داده شود. "سلّام" داستان اشغال  یک تکه از این  پازل ها را نشان می دهد. تمام وقایع از زاویه دید دختری چهارده- پانزده ساله روایت می شود. دختر ساده روستایی که عطش علم آموزی و تحصیل را دیوانه وار فریاد می کند. آرزویش رفتن به شهر و تحصیل است. از این که در روستا، مدرسه دخترانه نیست گله می کند. او بر خلاف اعتقاد روحانی و مدرس قرآن روستا فقط یاد گرفتن قرآن را کافی نمی داند. با پدرش که القصه کدخدای روستاست بحث می کند و درصدد اقناع او برای جلب رضایتش است تا بلکه به خانه عمویش در شهر برود و در آنجا تحصیل کند. عشق پدر به دخترش را می توان در نگاه ها و لحن گاه جدی اما مهربانش فهمید.

 

فرحه به پسرها و حتی پسر عمویی که می خواهد علاقه اش را به او ابراز کند توجهی ندارد. همه وجودش درس خواندن و تحصیل را مطالبه می کند و البته کنجکاوانه رفت و آمدهای مرموزی را که این روزها به خانه اشان می شود ، زیر نظر دارد. - در همین یکی دو تا سکانسی که از این دست رفت و آمدها می بینیم با دو تفکر آشنا می شویم تفکر جهادی و تفکر سازشکارانه همراه با امید، به یاری کشورهای عربی! - و باز دختر تمام حواسش به راضی کردن پدر برای مهاجرت به شهر است.

 

جوانان اسلحه بدست گرفته اند و منتظر اتفاقاتی قریب الوقوع هستند تا از روستای خود دفاع کنند اما پدر -کدخدا- بدلیل نداشتن سلاح ، مهمات و نیرو ترجیح می دهد که در صورت بروز اتفاق  منتظر یاری کشورهای عربی بماند و این چنین جوانان را ناامید می کند.

 

من- تماشاچی - تا اینجا دیدم که در روستای زیبایی زندگی جریان دارد. در میان کار و تلاش باغدار،کشاورز،کاسب و ... مکتب قرآن دایر است. شیطنت های دخترکان و پسرکان روستایی و خنده های زیبای آنان روستا را جان می بخشد. دخترکی بنام "فرحه" سودای علم آموزی در شهر دارد و در روستا ، دخترکی دیگر به خانه بخت می رود....

 

اما از رفت و آمدهای نگران کننده به خانه کدخدا معلوم است روزهای آینده آبستن حوادثی خواهد بود. گروهی پیشاپیش بوی حادثه را استشمام کرده و خود را آماده رویارویی می کنند و برخی خوش خیالانه و عافیت طلبانه چشم امید به همسایه دارند.

ناگاه خودروهای نظامی انگلیسی که در حال ترک فلسطین هستند، از کنار روستا عبور می کنند . کودکان با پرتاب سنگ آنان را بدرقه می کنند. من بیننده می گویم مگر این روستائیان از سربازان انگلیسی چه دیده اند که  با سنگ پراکنی آنان را مورد حمله قرار می دهند؟!

 

شنیدم که می گفتند ، این فیلم غربگراست. نه! قبول ندارم. در یک فیلم که فقط وقایع اشغال را در یک روستا از حدود ۵۴۰ روستای اشغال و نابود شده نشان می دهد انتظار داریم چگونه غرب ستیزی نشان داده شود؟

 

 انگلیس این روباه مکار پیر، تمام قد نماد غرب وحشی است که با خاطره سنگ پرانی کودکان فلسطینی باید خاک این کشور را ترک کند.

 

گفتم سنگ پرانی کودکان! شاید این هم استعاره ای باشد از اینکه نسل ها، نو به نو کینه این روباه پیر را در دل خواهند داشت و با آن کنار نخواهند آمد و آینده توسط این کودکان رقم خواهد خورد.

 

همان زمان که می رفت تا دخترک قصه ما با موافقت پدر رقص کنان آماده سفر به شهر برای تحصیل شود، به یکباره زمین و زمان بلرزه در می آید و روستای زیبای قصه ما آماج حملات قرار می گیرد. جوانان روستایی مسلح با همان اسلحه های قدیمی به این سو و آن سو می دوند و مردم عادی،زن ها و بچه ها فقط می توانند از مسیر شمالی، روستای محاصره شده را ترک کنند.

پدر می ماند و "فرحه" حاضر نمی شود پدر را ترک کند.

 

باز من بیننده می پرسم؛ مگر نمی گفتند فلسطینی ها زمین هایشان را فروخته اند؟! پس اینجا که خبری از خرید و فروش نیست! حمله ارتشی مسلح به روستائیان بی دفاع و فراری دادن ساکنان از ترس جان! این دیگر چه معامله ای است؟

 

"سلّام" در این داستان،؛دروغ فروش زمین؛ را هم آشکار می کند.

گویا تنها بازماندگان "فرحه" و پدرش باشند. پدر دستپاچه "فرحه" را در انبار آذوقه پنهان می کند .درب انباری را قفل و گلمالی می کند.

 

پدر می گوید تا برنگشته "فرحه" باید بماند. روزها و شب ها می گذرد. فرحه دخترک روستایی  توانسته است با روشن کردن چراغ فانوس کم سو ی داخل انبار،فعلا تا تمام شدن نفت آن، شب هایش را روشن کند و با آن چه که در انبار است تا حدودی شکمش را سیر کند.‌

 

با مشکلات قضای حاجت و عادت ماهیانه به خود می پیچد و از روزنه انبار مشت خود را از قطرات باران پر می کند و لب های تشنه اش را تر.

 

بیننده همانند "فرحه" از بیرون انبار بی اطلاع است. فقط گاه صدای تیراندازی و انفجار شنیده می شود تا اینکه مردی با همسر حامله و دو دختر خردسالش وارد حیاط خانه می شود و فرحه از شکاف در شاهد زایمان زن در حیاط خانه اشان است. زایش در میانه جنگ!

 

پسرک در میانه گریز و تلاش پدر و مادر و خواهرانش برای زنده ماندن بدنیا آمده است. او را "محمد" می نامند . با شنیدن صدای اشغالگران، مادر و فرزندان مخفی می شوند و پدر خانواده اسیر اشغالگران می شود. اشغالگران با لباس ، یونیفورم و هیبت اسرائیلی و عرقچین صهیونی بر سر، مرد را مورد آزار قرار می دهند. خون بر زمین ریخته زایمان زن، دردسر ساز می شود و بالاخره زن و فرزندان و نوزاد هم اسیر می شوند.

 

 "فرحه" در کمال ناباوری و ترس، اعدام و تیرباران خانواده فلسطینی و دخترکان مظلوم را از شکاف در می بیند و با سبُعیّت و ددمنشی دشمنی که متکبرانه و مغرورانه کودک کشی می کند و بزرگ و کوچک برایش فرقی ندارد، آشنا می شود.

 

تماشاچی فیلم ،از نگاه "فرحه" شاهد این صحنه دهشتناک است. اما "محمد" که تازه کمتر از ساعتی است به این دنیای واژگون وارد شده چه گناهی کرده است که فرمانده حکم اعدامش را صادر می کند؟ اما می گوید حتی گلوله ای هم خرج او نشود. سرباز اسرائیلی پس از خروج همراهانش از حیاط منزل، سعی می کند صورت کودک را زیر پا له کند اما نمی تواند خود را به انجام این کار راضی کند.

 

من بیننده با دیدن این سکانس آیا می توانم کارگردان را به تنزل سبُعیّت و ددمنشی صهیونیست ها متهم کنم؟ صهیونیست هایی که تاکنون دستانشان به خون هزاران کودک فلسطینی آغشته است؟

 

من نمی توانم چنین برداشتی داشته باشم. زیرا در بدبینانه ترین حالت، می توانم از خود بپرسم که این فیلم در کجا تولید شده؟ بنظرم خود سوال پاسخ های نهفته ای را در خودش داشته باشد.

 

آیا کارگردان می تواند بدون نشان دادن برخی انعطاف ها مجوز تولید و اکران چنین فیلمی را در اردن و نمایش آن را در تورنتو و لندن داشته باشد؟

 

و اما از سوی دیگر، من شخصا مشکلی با این ندارم که حتی در میان صهیونیست ها برخی با درجه سبُعیّت کمتر هم وجود داشته باشند. به هر حال انسان بد هم از ابتدا در نهایت بدی نبوده بلکه تکرار کارهای بد ، او را برای انجام کارهای بدتر جسورتر کرده است.

 

 

"فرحه" خشمگین،غمگین،وحشت زده و نگران است.فجایعی را دیده که در مخیله اش هم تصور نمی کرد.نوزاد رها شده در حیاط خانه جان داده است و مگس ها روی صورتش به پرواز درآمده اند. "فرحه" گونی های آذوقه را بهم می ریزد و ناباورانه در آنها یک قبضه اسلحه کمری و چند فشنگ پیدا می کند. او بار اولی است که سلاح بدست می گیرد این از دست های لرزان و نحوه شلیک به قفل در انباری مشهود است. نوجوان پر شور و شیطنت گویا قرار نیست قلم بدست گیرد و تحصیل کند.

 

جبر زمانه چنین مقدر کرده تا اسلحه بدست گیرد. حالا "فرحه" تنهای تنهاست! "فرحه" سر و  رویش را در زیر آبشار کوچک می شوید . باید نفس تازه کرد. باید تجدید آمادگی کرد. زیرا "فرحه" در ابتدای جاده ای ناهموار قرار گرفته است که ادامه اش حماسه ها می خواهد. 

 

  •  * غلامرضا یاوند عباسی؛ عضو کمیسیون سیاسی و امور بین الملل جمعیت دفاع از ملت فلسطین؛ مشاور سابق ایثارگران وزیر کشور و نویسنده حوزه دفاع مقدس و مقاومت

 


| شناسه مطلب: 373009







نظرات کاربران

فیلم

خبرگزاری بین المللی قدس


خبرگزاری بین المللی قدس

2017 Qods News Agency. All Rights Reserved

نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.