qodsna.ir qodsna.ir

مرثیه آفتاب

مرثیه آفتاب ترکیب بندی در رثای امام خمینی (ره) است که «سید عبدالله حسینی» در شب رحلت امام راحل سروده شده است.



ای بغض از گلوی قلم دست بر مدار
ای درد وغم زروی دلم دست بر مدار
ای ابر بیدریغ ، هماهنگ طبع من
تا صبح گریه کن ، زکرم دست بر مدار
ای دل بیا به پنجره غم دخیل بند
واز بقعه مبارک غم دست بر مدار
زآن ره که رفت تادم معراج پیر عشق
ای راهرو قدم بقدم دست بر مدار
ما خو گرفته ایم ، به شیون به درد وداغ
زخم کهن ! زحنجره ام دست بر مدار
میخواهم امشب آه کشم آه تا سحر
ای شعر! گریه کن زقلم دست بر مدار

ای بغض ! گریه های دلم را عنان نگیر
میخواهم از فراق بگویم زبان ! مگیر

ای گشته در عزات درختان سیاهپوش
گردیه بید موی پریشان ، سیاهپوش
از داغت ای انیس سحر خیز سوره ها
گشته است روی طاقچه قرآن ، سیاهپوش
ای سرپرست عائله لاله های سرخ
گشتند مادران شهیدان ، سیاهپوش
تشییع کرد پیکر خورشیدی ترا
با التهاب و هلهله طوفان ، سیاهپوش
افراشته است در همه جا پرچم عزا
خورشید دل گرفته خیابان سیاهپوش
در موج موج ناله فررفت هندوپاک
لبنان یتیم گشته وافغان ، سیاهپوش

ای یاس یأس آمد و امید در گذشت
رخت سیه بپوش که خورشید در  گذشت


مائیم وآتش و جگر پاره پاره ای
جز صبر نیست مرهم و جز آه چاره ای
از دوریش مگوی که آغاز میکند
طوفان اشک باری مارا اشاره ای
تا بگذرم چو موج زگرداب گریه ها
از اشک تیز پای بسازید باره ای
گفتم رواست گریه به خورشید ؟ گفت:  (نیست
در کار خیر حاجت هیچ استخاره ای)
روخ القدس! ذمدار زمن فیض خود دریغ
آه ای خیال شعر مرا استعاره ای
یاری کنید آی تصاویر داغدار
تا سر دهم بسوک سحر یادواره ای


ای آفتاب مرگ تو باور نکردنیست
ای شعر ناب مرگ تو باور نکردنیست


ای گریه فصل دامن مارا بهار کن
ای دل بیا و گوشه غم اختیار کن
ای بغض راه گریه شعر مرا مبند
ای اشک چشمهای مرا چشمه سار کن
لبریز شو زساغر چشمانم ای سرشک
ای اشک بی قرار مرا بیقرار کن
سر را بنه به زانوی غربت یتیم وار
تا اشک هست گریه زدل زار زار کن
ای داغ جانگداز عنان از دلم مگیر
ای شعر بی شکیب مرا شعله بار کن
ای آسمان بلند بنال از غم امام
ای ابر فصل دامن مارا بهار کن
ای مرگ ای که جان غزل را گرفته ای
رحمی براین شکسته دل داغدار کن

طی میکنیم باز اقالیم عشق را
فریاد می کنیم تعالیم عشق را


امشب زناله عرش خدا را تکان دهید
ایمان وعشق ومهر ووفا را نشان دهید
برلاله ها برید برید بشارتی
پیغام تسلیت به امام زمان دهید
از یاسهای اشک بسازید دسته گل
آنرا به یادگار به آب روان دهید
اشک یتیم را که زچشم اوفتاده است
در گوشه های دامن غربت امان دهید
شیون کنید از سر اندوه آنقدر
تا صیحه ای زدل بدر آرید وجان دهید
گلهای اشک را که شکفته است از نگاه
پرپر کنید و در دم بادخزان دهید
در کائنات زلزله امشب بپا کنید
تاریخ را زولوله امشب تکان دهید

امشب بگو به خضر که آب حیات رفت
روح خدا سفینه سبز نجات رفت


ای آسمان به راز ونیازت نیاز مند
آه ای زمین به سوز وگدازت نیازمند
پرواز کرده ای به افقهای سبز نور
حال آنکه ما به دیده بازت نیازمند است
قرآن غریب مانده و سجاده بی سجود
ای نیمه شب به صوت نمازت نیازمند
برخیز ای که هست زمین و زمان هنوز
بر دستهای حادثه سازت نیازمند
جان ترا گرفت از آنرو که بود وهست
روح الامین به گلشن رازت نیاز مند
ناز ترا فرشته به جان میخرد که هست
در آسمان فرشته به نازت نیازمند
قرآن بخوان بلند که هستیم هرسحر
برآن نوای روح نوازت نیازمند

باغی که بود پر زگل ابتهاج رفت
دستی که داشتیم به آن احتیاج رفت


ای ذکر سبز زمزمه هایت زبان گداز
ای یاد خاطرات تو جانکاه و جانگداز
ای درد های شعله ورت آفتاب سوز
ای شعله ای روشن دردت جهان گداز
حق نماز با تو ادا میشد ای امام
ای ربنای نیمه شبت آسمان گداز
تاب و توان اینهمه غربت نداشتیم
آه ای فراق روی تو تاب وتوان گداز
مارا اگر فراق تو ای آشنا نکشت
مردیم ازین مصیبت تلخ زبان گداز
از بند بند توصیه های تو ای امام
بیرون جهید صاعقه های نهان گداز
داغی چشیده ایم زمرگ تو سینه سوز
آهی کشیده ایم زداغت دهان گداز

ماراست در عزای تو جانی گداخته
ای آنکه در عزات جهانی گداخته


بعد از تو ام زآه دهانیست شعله ور
ذکر مصیبتت به زبانیست شعله ور
آتش گرفته است نگاهم زگریه ها
در دیده ام سرشک روانیست شعله ور
ای روح کائنات که پرواز کرده ای
جان جهان زداغ جهانیست شعله ور
ای شعله های مرثیه خاکسترم کنید
گرچه مرا ضمیر نهانیست شعله ور
لب اللباب سیر وسلوک است چشم تو
این چشم نیست رطل گرانیست شعله ور
با من بگو چگونه بگویم حدیث درد
وقتی مرا زداغ تو جانیست شعله ور
پیراهنی که از تو مرا مانده یادگار
از سوز گریه هات نشانیست شعله ور

خواهم گرفت روز جزا دامن ترا
آرم شفیع پیش تو پیراهن ترا



ای آنکه در دلت غم دیرینه داشتی
وز آب روبروی دل آئینه داشتی
همراه با تو رفت دریغا بزیر خاک
آن دردهای کهنه که در سینه داشتی
مانده است تا همیشه تاریخ ماندگار
انسی که با دعا شب آدینه داشتی
بودی ستم ستیز وستم سوز از نخست
با ظلم وکین زکودکیت کینه داشتی
آموختی زراه علی رسم زیستن
برگوشه عبایت اگر پینه داشتی
منشور دردهات درخشان وتابناک
دردی که از زمانه دیرینه داشتی
بامن بگو چه حالتی ای پیر ای پدر
وقت عروج در شب دوشینه داشتی

روحی که راه پنجره را باز کرده است
باور نمیکنیم که پرواز کرده است

ای واژه ها برای دلم ناله سر کنید
ای ناله ها براین دل سنگی اثر کنید
ناقوس ناله را بنوازیدصبح وشام
زین فاجعه زمین وزمان را خبر کنید
بر خرمن تغافل ما آتش افکنید
از آه سرد جان جهان شعله ور کنید
با گریه با نسیم غم و ابر های درد
این برکه های باکره را بارور کنید
امشب برآورید شرر از جگر برون
وین شام را بدون خمینی سحر کنید
خورشید وار شعله ببارید بیدریغ
مانند شب لباس سیاهی ببر کنید
تاب گداز اگر که ندارید  عاشقان
از هرم داغ مرثیه هایم حذر کنید

زاندم که سایه ات زسر شعر کم شده است
احساس میکنم کمر شعر خم شده است



ما مانده ایم و دفتر ودیوان داغدار
مامنده ایم ویاد تو وجان داغدار
آوار گشت بر سر ما هفت آسمان
بارید روی باغچه باران داغدار
از آسمان ملائکه نازل نمیشود
خالیست از فرشته جماران داغدار
ما مانده ایم وآینه وآب و آرزو
سجاده ، مهر ، سبحه و قرآن داغدار
ما مانده ایم و کوه غم و ثلمه ای بزرگ
اندوه ودرد وماتم و وجدان داغدار
بی تو چگونه از دل مرداب بگزرند
در موج خیز حادثه یاران داغدار
ای دست مهربان نوازش بگو چسان
بی تو بسر برند یتیمان داغدار

طی میکنیم راه تو تا زنده ایم ما
آسوده سر گذار که رزمنده ایم ما


رفت از زمین زعیم زمان وامصیبتا
پرواز کرد روح روان وامصیبتا
زین درد سوختیم که که بر روح پاک تو
بارد هنوز زخم زبان وامصیبتا
رفت از مدار بسته غفلت زمین برون
باز ایستاد قلب زمان وامصیبتا
از هم گسست رشته پیوند کهکشان
ادغام گشت کون ومکان وامصیبتا
از باغ سر بزن که زداغت چه آمده است
براین جوانه های جوان وامصیبتا
باران صبر بار خدا یا زدست رفت
جمعیت شکسته دلان وامصیبتا
لب از سخن ببند کزین شعر شعله ور
آتش گرفت دامن جان وامصیبتا

از حال من مپرس سر از دست داده ام
دست نوازش پدر از دست داده ام

ایخاک در عزای جبین تو خاکسار
خورشید در عزای نگاه تو سوگوار
مارا زدرد های چهل ساله دلت
تنها پیامهای تو مانده است یادگار
زآنرو که روی خاک نهادی عذار خویش
بر خاک مینهم زغمت تا ابد عذار
ای باغ انقلاب زداغت سیاه پوش
ای ماه از فراق جبین تو داغدار
رفتی از آستانه این خاک سر بلند
ماندیم ما زماندن اینگونه شرمسار
ای روح پر فتوح خداوند شاد باش
مائیم همچنان به مسیر تو رهسپار
مائیم و دست کوته از آفاق دامنت
با دیده ای به لطف شفاعت امیدوار

مارا در این محیط زگرداب باک نیست
وقتی پس از رسول علم بر کف علیست



امشب که هست فصل بهاران مرثیه
باید دخیل بست به دامان مرثیه
خاموش شد زداغ تو قندیل آسمان
دوزخ گداخت زآتش سوزان مرثیه
گردید تا لهیب عزای تو شعله ور
بر لب رسید از غم تو جان مرثیه
ای واژه ها چقدر صبورید و بردبار
آتش گرفت دفتر و دیوان مرثیه
گر سیل اشک بگذرد از سر چه باک از آن
ما دل سپرده ایم به طوفان مرثیه
این شعر نیست شعله آه است آه آه
این لخته دل است به عنوان مرثیه
بگذار تا به فاطمه گوئیم درد دل
بانوی سبز خانه احزان مرثیه

زهرا به مهربانیت امید داشتیم
زین روی در بهشت تو خورشید کاشتیم

انتهای پیام/


| شناسه مطلب: 300649